صبح ساعت شش روز پنجشنبه همه خبرنگارا جمع شدیم تو شرکت آب منطقه ای که تعطیل بود.
هوا خیلی سرد بود و خبری از برف و بارون هم نبود حتی یک نسیم ملایم هم نمی اومد.
شرکت آب منطقه ای توی چنین روزی ترتیب بازدید از سدهای استان زنجان رو داده بود و صبحانه رو هم توی کنار سد گلابر تدارک دیده بود.
45 دقیقه توی راه بودیم و حدود ساعت هفت مشغول خوردن صبحانه شدیم وقتی صبحانه تموم شد و عزم ادامه سفر کردیم، شاهد بارش ملایم دانه های برف بودیم که سفر رو برای خبرنگارا لذت بخش تر می کرد.
به مقصد بازدید از سد تالوار روانه شدیم و حدود ساعت یک ظهر به این سد رسیدیم
هوا حوالی سد تالوار فقط ابری بود و خبری از بارندگی و برف و سرما نبود، ناهار رو هم مهمون آشپز چیره دست سد تالوار شدیم و بعد از ساعت سه به مقصد بازدید از سد کینه ورس حرکت کردیم.
نیم ساعت از حرکتمون نمی گذشت که هوا به شدت سرد شد و مدیر عامل شرکت آب منطقه ای که تا همین لحظه همراهی مون می کرد، از ما جدا شد تا به صحت و سقم خبری که می گفت بارندگی توی زنجان شدیده و امکان سر ریز شدن سد تهم هست رسیدگی کنه، ماشینی که خبرنگارا با اون در حرکت بود ون بنزی بود که انصافا خوب توی اون کولاک شدید دووم آورد و با سرعت خیلی کمشه لحظه ای هم توی کولاکی که هر لحظه شدید تر می شد توقف نکرد.
آقای نیرهدی و الیاسی که از عکاسان همراه ما بودن از پنجره های چپ و راست ون آویزوون شده بودن از کولاک و گیر افتادن ماشینا توی راه عکاسی می کردن.
مسیر قیدار تا ابهر مسیر کوهستانی و برف گیری بود که حالا داشت تلاش خبرنگاران برای ثبت لحظات ماندگار رو تماشا می کرد.
ماشین توی سربالایی و سر پایینی مسیر و توی دست اندازایی که از شهرت های بلافصل راه های زنجان محسوب می شه رد می شد و خبرنگاران رو هم با سختی های سفر توی یک روز برفی آشنا می کرد.
حوالی ساعت پنج بالاخره بعد از کلی دردسر و سرما و یخبندان رسیدیم به ابهر و حالا تازه اول کار بود که چطور باید مسیر سخت ابهر تا کینه ورس رو توی اون کولاک شدید می رفتیم.
عزم همه خبرنگاران برای رفتن به سمت سد کینه ورس جزم بود و کسی هم نبود که یادآوری کنه آخه فردا و پس فردا هم روز خداست و میشه بازدید رو به روزهای دیگه موکول کرد.
به هر نحو ممکن که بود توی ساعات پایانی روز خودمون رو رسوندیم به کینه ورس و مهممون چای گرم مهندسان و کارگرانی شدیم که تمام مدت توی کارگاه های این سد مشغول به کارند و اونجا به محل زندگی شون تبدیل شده بود.
سوله ای که ما توی اونجا مستقر شدیم در و دیوار و سقف فلزی داشت که سرما رو به آسونی منتقل می کرد و تقریبا می شد گفت که داخل سرد تر از بیرون بود اما وزش باد و کولاک شدید بیرون رو نداشت.
در حالی که دستامون یخ زده بود و به زور داشتیم انگشاتمون رو حرکت می دادیم فنجانوای گرم چای رو خوردیم و با خبر غافل گیر کننده روابط عمومی که می گفت مدیر عامل نتونست بیاد و نشست خبری که قرار بود تو سد کینه ورس برگزار بشه، لغو شد مواجه شدیم.
سردی و کولاک یه طرف و لغو شدن نشست خبری هم یک طرف، خبرنگارا که حسابی از این اتفاق پکر بودن بالاخره قصد برگشت پیدا کردن و به سمت مسیر ابهر به زنجان حرکت کردن.
ساعت حدود 10 و نیم شب بود که بالاخریه رسیدیم زنجان و با زنجانی که صبح فقط با سرما ترکش کرده بودیم و حالا غرق در برف و کولاک بود مواجه شدیم.
بیان نظرات توی نظام اسلامی آزاده!
این حقیقتی است که همه می دانند ولی در زمان عمل می گویند: چه کسی جرئت گفتن دارد.
قبل از انتخابات سال 88 بود و من اون موقع خبرنگار خبرگزاری ایکنا بودم.
سر دبیر خبرگزاری ایکنا تو شهر ما یک آخوند بود، آخوندی که معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی هم محسوب می شد و نسبت به سن و سال خودش آدم با سوادی بود.
مثل همیشه که زمان انتخابات هر کسی رای و نظر خاص خودش رو داره و میشه همه جا حرف انتخابات و نظر مردم رو در مورد نامزد ها شنید تو جمع کوچیک خبرگزاری ایکنا هم این موضوع جریان داشت.
این بحث ها وقتی داغتر شد که اون مناظره جنجالی احمدی نژاد و موسوی از تلویزیون پخش شد.
سر دبیر ما می گفت: اینها آبروی نظام رو بردن، یعنی توی این همه آدم که برای انتخابات ثبت نام کردن بهتر از این چهار نفر نبود که شورای نگهبان تایید کنه؟ قحط الرجال که می گن اینه!
حرف جالبی زده بود واقعا توی این همه فردی که برای انتخابات ثبت نام کرده بودن شایسته تر از این چهار نفر پیدا نمی شد؟
اصلا باید پرسید که چه کسی گفت این چهار نفر آدم های صالحی هستند و می شه بینشون فرد اصلح هم پیدا کرد.
چه اینکه بعدها مشخص شد هیچ کدومشون نه تنها صالح نبودن بلکه صلاحیت هم نداشتن.
در هر صورت که کسی غیر از احمدی نژاد هم منتخب اون انتخابات می شد، چهار سال فرصت جولان دادن افرادی فراهم می شد که به نظر چشم دیدن پیشرفت نظام رو ندارن.
اون روزهای بحث و جدل میان مردم گذشت و کار به دعوا و کتک کاری و هتک حرمت هم کشید.
اما کسی از اعضای شورای نگهبان که هر کدوم برای خودشون یک خبره محسوب می شن نپرسید با چه شاخصی فکر کردن که این چهار نفر افراد صالحی هستند و می توانند سکان ریاست جمهوری رو دستشون بگیرد؟
روز اول مهر بود و برای مراسم تودیع و معارفه استاندار دعوت شده بودیم
قرار بود با حضور وزیر کشور، دکتر محمد رئوفی نژاد از زنجان خداحافظی کنه و جمشید انصاری بر مسند استانداری زنجان تکیه بده!
صبح اول وقت قرار شد از استانداری به سمت فرودگان حرکت کنیم تا ضمن استقبال از وزیر کشور، به پیشواز استاندار جدید هم بریم!
با وجود اونکه قرار بود ساعت هفت و نیم پرواز وزیر روی زمین بنشینه نزدیک ساعت هشت و نیم بود که بالاخره صدای هواپیمای وزیر همه ما رو متوجه خودش کرد.
برای استقبال از استاندار جدید خیلی از افرادی اومده بودن که گرایش اصلاح طلبی داشتن و به چپ بودن توی شهر زنجان شهره.
از جمله اونها رییس خانه مطبوعاتی بود که همراه همسرش قبل از خبرنگاران تو فرودگاه حاضر شده بود.
زمانی که هواپیما داشت روی زمین می نشست طبق روال معمول خبرنگارا به سمت خروجی رفتن تا بتونن همراه مسوولان از لحظه ورود وزیر عکس و خبر آماده کرده و ارسال کنند.
اما بر خلاف همیشه ماموری که مسوول درب خروجی به سمت فضای فرود هواپیما بود فقط اجازه خروج عده ای از مسوولان و افرادی رو داد که شاید هیچ کار خاصی با وزیر نداشتن.
معاون برنامه ریزی استاندار زنجان که چند دقیقه دیرتر از رئوفی نژاد به درب خروجی رسید هم مثل خبرنگارا نتونست خارج بشه و داخل موند.
چند دقیقه بعد وقتی دوباره در باز شد و عده ای که هیچ مسوولیتی هم توی استان نداشتن تونستن از در خارج بشن و معاون برنامه ریزی هم که سعی داشت خودش رو پیش سایر مسوولا برسونه به سمت حیاط حرکت کرد، اما سرباز با گستاخی تمام مانع شد و آقای معاون رو در حالی که با صدای بلند سرش داد می زد، به سمت داخل هل داد.
دقایقی بعد وقتی شرح ماجرا به گوش رئوفی نژاد رسید، اومد و معاونش رو به هر طریق بود از داخل سالن خارج کرد و به سمت حیاط برد.
بالاخره آقای وزیر وارد شد و بدون لحظه ای صبر به سمت خودروهایی که در نظر گرفته بودن حرکت کرد.
خبرنگارا که به نظر بی اهمیت ترین افراد این گروه بود مثل همیشه سوار مینی بوسی شدن که به زور حرکت می کرد و آخرین خودروی ردیف طولانی و 100 تایی ماشین های پشت سر خودروی حامل وزیر بود.
استرس دیر رسیدن به برنامه بعدی و جا موندن از خودروی حامل وزیر از یک طرف، جابجا شدن برنامه ها هم از طرف دیگه!
آخرین و مهمترین و برنامه وزیر که قرار بود تو سالن همایش های بین المللی روزبه برگزار بشه با نیم ساعت تاخیر بالاخره آغاز شد.
ما وقتی به سالن رسیدیم تقریبا جا برای سوزن انداختن نبود و خیل عظیم طرفدارای استاندار جدید همه صندلی ها و پله ها و راهرو رو پر کرده بودن.
بعد از سخنرانی امام جمعه زنجان، نوبت رئوفی نژاد بود که بره پشت تریبون و از عملکرد پنج ساله خودش گزارش بده.
اولین جمله ای که گفت: من در هر مراسم تودیع و معارفه ای که برام برگزار شده این رو گفتم که تمام هدایایی رو که هر گروهی برای من در نظر گرفته هدیه می کنم به خانواده شهدا و هیچ چیزی رو قبلو نمی کنم.
رئوفی نژاد با بغضی که به وضوح از صداش پیدا بود ادامه داد: نذاشتم کلیپی رو که همکاران از عملکرد من آماده کردن پخش بشه، این کلیپ ها رو نگه دارید زمانی که شهید شدم از من پخش کنید، از شهدا که همه ما مدیون اونهاییم باید کلیپ ساخت و پخش کرد.
دقایقی از سخنرانی رئوفی نژاد می گذشت که مردمی که برای استقبال از استاندار جدید اومده بودن حرفاش رو قطع کردن و شروع کردن به صلوات فرستادن.
پنج دقیقه بعد صلوات دوم، 10 دقیقه بعد صلوات بعدی، اتفاقی که داشت می افتاد توهین غیر مستقیم به مردی بود که پنج سال شبانه روز به این مردم خدمت کرده بود و توقع تشکری هم نداشت.
دقایق پایانی که رسید، تعداد صلوات مردم هم بیشتر می شد.
رئوفی نژاد سخنرانی خودش رو تموم کرد و به سمت پایین پله ها که داشت می اومد بی دلیل شروع کردم به کف زدن و صدای کف زدن من همانا و همراه شدن بقیه هم با من همان.
تا دقایقی صدای کفی که برای اولین بار توی سالن شنیده می شد، ادامه داشت و همه به پاس تشکر از زحمات رئوفی نژاد در حالی که بلند شده بودن، کف می زدند...
همین موضوع من رو وادارکرد تا بیام و خاطرات جالبم رو از عرصه خبر تو وبلاگ به اشتراک بذارم...