جمشید انصاری، همون سوژه دوست داشتنی خودم، بعد از چندین ماه شایعه رفتن، بالاخره رفت.
رفت تا به عنوان معاون رییس جمهوری و رئیس سازمان امور اداری و استخدامی کشور، به کارش ادامه بده.
انصاری که برای طرفدارانش کاری غیر از قانون مداری به همراه نداشت، با بغضی در گلو رفت و اعلام کرد که تا وقتی که کاری از دستش بر میاد، برای توسعه زنجان تلاش خواهد کرد.
زنجان، روزی که مردمش برای رفتنش طومار امضا کردن، روزی برای اومدنش گاو سر بریدن، بار دیگه لباس تزویر به تن کردن و از یک طرف خوشحال از رفتن انصاری، از طرف دیگه در تلاش برای نشان ندادن موفقیت این مرد در ارتقای جایگاه.
بنا نبود و نیست که انصاری خرقه ای اگه به تن کرد، سهمی برای هر شخصی بپردازد، چرا که خوب می داند، این خرقه امانت است و خداوند ناظر.
انصاری به وقت رفتن بغض کرد، بغضی نه از سر رفتن و دلتنگی برای سرزمین مادریش.
شاید جنس بغض انصاری از جنس دردی بود که به خاطر مردم زنجان می کشید.
مردمی که مهمترین موضوع براشون منافع شخصی و بعد منافع جمعی محسوب می شود.
مردمی که تا زمانی به روی دوست می خندند که از آنان عقب تر باشه، تا زمانی که پیشرفتی نکنه، به جایگاه بالاتر نرسه!
اما امان از اون روز که این دوست رشد کرد و به مقامی بالاتر از مقام ما مردم زنجان رسید، اینجاست که دوران سازندگی شروع می شه و هر شخصی به خودش اجازه می ده هر نوع قضاوتی که می خواد انجام بده.
حضور سه ساله جمشید انصاری در زنجان سرشار بود از حاشیه هایی که مردم خودشون برای خودشون ساختند و پرداختند و با فکر نکردن به تبعاتش، به راحتی اون رو منتشر کردن.
وقتی رئوفی نژاد استاندار اسبق زنجان، داشت می رفت، یک جمله گفت که شاید از کسی شنیده بود، شاید هم خودش تجربه کرده بود "دو کالای زنجانی ها خیلی تیزه، یکی چاقوشان و دیگری شایعاتشان".
امروز انصاری بر مسند معاونت ریاست جمهوری تکیه کرده و هنوز حرف ها ادامه داره که چرا انصاری سهمی از مسئولیتی که در زنجان داشت به طرفداران خودش نداد، غافل از اینکه انصاری برای خدمت اومده و خدمت کرد و رفت و هیچ قصدی برای تقسیم ارثی که برای هیچ کس جز نظام نبود، نداشت.
من برای جمشید انصاری از صمیم قلب آرزوی موفقیت می کنم.