سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک خبرنگارم...

همان شغلی که مسوولی زمانی به خودش اجازه می دهد آن را با خبرچینی هم ردیف بداند...

همان شغلی که مسوول دیگری به خودش اجازه می دهد به سبب نوشته هایم نشریه ام را توقیف کند...

همان شغلی که کسی آن را شایسته احترام نمی پندارد...

همان شغلی که لذتش بیش از سختی اش و توهینش بیش از تقدیرش است.

همانی که شب و روز برایش یکی است، همانی که هم صدای با مردم گریه می کند، همنوای با آنها اعتراض می کند، همانی که همنشینش همان خودکاری است که روز به روز بر قیمتش افزوده می شود و از کیفیت جوهر کاسته...

امروز به وبلاگ چند نفر از همکاران قدیمی سر زدم، یادداشت هایی که در سال 86 نوشته شده بود، خبرنگارانی که سال 87، به طور دسته جمعی اخراج شدند، مطالبی که به چه دلیل نامعلومی فیلتر شده بودند، پنداشتم سایه این خبرنگاران برای برخی از آهن مذاب هم داغتر است، شاید قلمشان برنده تر از تیغ شمشیر بود، عده ای توان درد کشیدن نداشتند، فکر کردند نمک بر روی زخمهایشان ریخته می شود، تیغ فیلتر در دست گرفتند و حتی خبر اخراجشان را هم فیلتر کردند...

من خود را در آن حد و توان نمی بینم و هرگز نیز ندیده ام که بخواهم خود را با آنان مقایسه کنم، خبرنگاران تلاشگری که همچون طوفانی آمدند و فضای رسانه ای به خواب رفته زنجان را تکان دادند و رفتند...

چندی پیش تعدادی از همین خبرنگاران بار دیگر گرد هم جمع شدند تا دست در دست هم دهند و بار دیگر در فضای رسانه ای کنونی زنجان که کم از وضعیت رخوت و خواب رفتگی ندارد، طوفانی به راه بیندازند و به خواب رفتگانی را که نام خبرنگار بر دوش نصب کرده اند را بیدار سازند، اما چه سود که بار دیگر سایه تلخ سانسور بر روی سر آنان افتاد و نشریه وزینشان بسته شد، اما آنان همچنان امیدوار به نوشتن و قلم زدن بودند، لذا اسباب خانه را به نشریه دیگری منتقل کردند اما چه سود که حرف حق تلخ است و دیدن حقیقت تلخ تر، خبرنگارانی که روزی سر به همه کوچه پس کوچه های شهر می کشیدند تا صدای فریاد مظلوم و رنج کشیده ای باشند، این بار نیز با قفل توقیف مواجه شدند و ناچار راه خانه در پیش گرفتند...

خبرنگاران اخراجی دوست داشتنی، با تمام وجود به شما احترام قایل هستم...


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :4
کل بازدید : 33621
کل یاداشته ها : 16


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ